تا به کي بايد رفتاز دياري به دياري ديگرنتوانم،نتوانم جستنهر زمان عشقي و ياري ديگرکاش ما آن دو پرستو بوديمکه همه عمر سفر مي کرديماز بهاري به بهاري ديگر
آه اکنون ديري استکه فرو ريخته در من گويي
تيره آواري از ابر گرانچو مي آميزم،مي پندارممي سپارد جان عطري گذران
منتظرم